سلام
خوبيد؟
اين جمعه هم گذشت و نيامد نگار من.
اي که در تو من آواره نخواهم بود در کنار تو پريشاني و غربت و بيگانگي را از ياد خواهم برد نمي داني که چه نيازي به گم شدن دارم،به نيست شدن دارم...دوست دارم در پيچ و خم هاي دشت هاي ناپيداي تو گم شوم...در قلب صحراهاي خيال انگيز تو محو شوم،درد هاي کهنم را در زير آسمان تو به فرياد سر دهم...از درونم بيرون ريزم..عقده هاي بي رحم گريه را که حلقومم در چنگالهايشان اسير است و به خفقانم آورده است
ما افتخار مي كنيم شما رالينك كنيم
زمين مهيا و باغ مشتاق روييدن و باغبان در انتظار برخواستن و اين در فکر خدا بود.شدن با فکر خدابود و شدني جز آن نبود پس آن يگانه انديشنده انديشيد وانديشه اش اشاره وار سر شار از شـيء شد.باغبان از خواب نيستي برخواست,باغ يافته را يافت و به آن يافتن,باني آن شد پس او راباغ بان ناميدند و کارش را باغ باني...
برگرفته از مکتوباتي به قلم استاد فتاح از کتاب باغ بان الهي
سلام ,دم شما گرم...
آپ زيبايي بود لذت بردم.....
اي كاش آنروز.......اما ........گمان نمي كنم.
كوفي زياد شدم..مي ترسم منم كوفي باشم...مي ترسم
التماس دعا....